رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

رایان عشق بابامامان

اولین 13بدر رایان

دیروز ١٣فروردین پسرنازم اولین سیزده بدرشو گذروند من وبابایی باپسرنازم همراه با پدربزرگ ومادرثریاودایی مهرشادودایی محمد باهم رفتیم سنبل رود سیزده بدر خیلی خیلی خوش گذشت رایان عاشق طبیعته وقتی بردیمش کناربرکه تابراش عکس بگیریم یه حالت کنجکاوانه زل زده بودبه اب براش تازگی داشت همش میخواست روش به برکه باشه فکرکنم امواج روی اب براش جلب توجه کرده بودبابایی هم بردش اطراف برکه چرخوندش که رایان حسابی نگاه کنه وحس کنجکاویش بره الهی فداش بشم کلی شادی کرد البته چندساعت هم نخوابید که گذاشتمش تواغوشی وهمین که رفت تواغوشی خیلی زودلالا کرد رایان درکناربرکه   اینم قسمت دیگه ای ازگردش سیزده به در ...
19 فروردين 1392

واکسن 6ماهگی رایان

امروز همون روزی بودکه نگران بودم واکسن شش ماهگیت صبح ساعت ١١بودمن بابایی اماده شدیم وشماروبردیم درمانگاه البته پرسنل محترمه درحال میل کردن صبحانه بودندوما یه ربع ساعتی منتظرماندیم من:سلام پرستار:سلام ببخشیدازصبح تاحالا سرمون شلوغ بودنتونستیم صبحانه بخوریم بابایی:خواهش میکنم مادوتامرکزبهداشتی که رفتیم این مرکزمسئولان بامسئولیتی داره وما ازعمل کرد این مرکز خیلی راضی هستیم پرستار:(بالبخند)خواهش میکنیم نمیدونم لبخندش نشانه رضایت ازتعریف بابایی بود یاازازشنیدن دوتادرمانگاه عوض کردن ما پرستار:بخوابونش وزنشوبگیرم بابایی توروگذاشت روترازوخوبه٦کیلوو٨٥٠بالباس من:چقدر کم داره پرستار:هیچی وزنش درست رونموداره من:خیلی خوشحال شدم اخه ...
12 فروردين 1392

نوروزسال1392

رایان عزیزم این اولین ساله که شما باماهستی وعیدامسال روبرای من وپدرت تبدیل کردی به یه عیدفراموش نشدنی علاوه براین که اولین قدمت رابرقلبهایمان گذاشتی وزندگی مارا سرشارازگرماکردی عیدامسال راشماقدم درخانه گذاشتی تا باقدم خیرت امسال برای مانیکوباشه امسال سال 1392سال ماره اونمممممممم چه ماررررررررررررری   رایان جون درکنارسفره هفت سین نوروزمن تویی شب وروزمن تویی......خورشیدمهروماه شب افروزمن تویی مامیرویم وعشق چوخورشیدماندنی نیست.....ان مهرجاودانه ی پیروزمن تویی دیروزمن توبودی و امروزهم تویی.......فردای من تویی و  نوروز  من تویی   ...
10 فروردين 1392

واکسن 4ماهگی

راستی یادم رفت ازواکسن ٤ماهگیت بگم بمیرم برات وقتی واکسن زدی یکم گریه کردی دلم برات کباب شدکلاواکسن ٤ماهگیت خیلی راحت ترازدوماهگیت بود٥روز دیگه بایدواکسن٦ماهگیت روبزنم امیدوارم اینم مثل٤ماهگی راحت باشه خیلی برای واکسنت استرس دارم میدونم تحمل دردکشیدنت روندارم چه کنم که بایدتحمل کنم ...
5 فروردين 1392

ماجرای روشکم خوابیدن رایان

پسرنازم اصلا روشکم خوابیدن رودوست نداره همین که روشکم میزاریمش جیغ ودادمیکنه که منوبگیرید ماهم ازترس این که دردش گرفته هول برمون میداره ومیگیریمش اما همینکه بلند شدمیخنده فداشبشم عسلی شده واسه خودش ...
5 فروردين 1392

دندونی

عزیزدلم الان که دارم برات مینویسم شما ٦ماهت شده ببخشیدکه دیردیرمیام به وبلاگت وبرات مینویسم چه کنم که سرم حسابی باتوگرمه دیروز برایدندون دراوردنت لوبیا پختم البته هنوز دندون درنیاوردی فقط پختم تاراحتتردندون دربیاری بعداکه مرواریدهای سفیدت در امدبرات یه جشن مفصل میگیرم عزیزدلم چندوقتیه که غذاخوردن روهم شروع کردی اولین غذات لعاب برنج بودبعدازدوهفته فرنیت روشروع کردم الان هم کم کم بایدبرات سوپ شروع کنم کلی کیف میکنم وقتی برات غذامیپزم وتوبانازمیخوری ...
4 فروردين 1392
1